سوم راهنمایی بودم. معلم ادبیات موضوع انشا داد: دنیای شما چه شکلیه؟ هر کس چیزی نوشت. همه گفتند. همه از خوبی گفتند. همه عجیب گفتند. همه سعی کردند خوب بگویند...
آخرین نفر که انشایش را خواند معلم گفت: کاش یک نفر راست می نوشت.
همه ناراحت شدیم حتی آنهایی که دروغ نوشته بودند.
حالا که فکر می کنم می فهمم آن روز نه ما دروغ نوشته بودیم نه معلم بی انصافی کرده بود. دنیای ما فرق داشت. مسئله همین بود. معلم بزرگ شده بود. دنیا را شناخته بود و دنیای خودش را با احساسی از دنیای واقعی ساخته بود.
ما ولی هنوز نمی دانستیم کجاییم. بدون فکر نوشته بودیم. شایدکمی واقعی و کمی هم مخلوط با خیال.
معلم می خواست بداند ما دنیای واقعی را چطور قبول کرده ای م و ما، دنیایی را نوشته بودیم که با تمام وجود می خواستیم داشته باشیم.
اشکال از هیچ کدام نبود. دنیاها فرق داشتند.
همین